یکی دو سال بود که تازه پیکان را مونتاژ میکردیم، ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ شاه ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﺧﻮﺷﻮﻗتی ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﻴﻜﺎﻥ ﺭﺍ بهعنوان ﻴـﺮﻭﺯی ﺻﻨﻌﺘﻲ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺎﺋﻮﺷﺴﻜﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺎﺋﻮﺷﺴﻜﻮ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﺮ ﺍﺳﺐ ﺮﻭﺭﺵ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺑﻬﺘـﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳـﺖ ﻛﻪ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺍﻧﻠﻴﺴی ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎ ﻣﻮﻧﺘﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ خودتان بفروشید.
شاه هیچ عقیدهای به پیشرفت کشور از داخل نداشت، داستان محمدرضا همچون فرزندی است که به پدرش گفته: (شما نمیفهمید و افکارتان قدیمی است) بعد هم وسایل را جمع کرده و به امید پیشرفت از خانه بیرون رفته، ولی پولتوجیبیاش که تمام شود و یا هنگام سود بردن که میشود، دوباره به آغوش خانواده بازمیگردد، شاه هم خود را به خارجیها فروخته بود، فروشی که در آن جنس فروختهشده باز پس گرفته نمیشود. (1)
پینوشت:
1) کتاب دخترم فرح، صفحه 206
سایت روشنگری
درباره این سایت